مرکّب از: بی + منتها = منتهی عربی، بی منتهی. بی انجام. بی پایان: ور بدل اندیشه از مردم کنی مشغله شان بی حد و بی منتهاست. ناصرخسرو. اوست مختار خدا وچرخ و ارواح و حواس زان گرفتند از وجودش منت بی منتها. خاقانی. نمی خواستم رفت ز ارمن ولیکن ز طوفان بی منتها میگریزم. خاقانی. شاید که در حساب نیاید گناه ما آنجا که فضل و رحمت بی منتهای تست. سعدی. باغ سبز عشق کو بی منتهاست جز غم و شادی درو بس میوه هاست. مولوی. و رجوع به منتهی و بی منتهی شود
مُرَکَّب اَز: بی + منتها = منتهی عربی، بی منتهی. بی انجام. بی پایان: ور بدل اندیشه از مردم کنی مشغله شان بی حد و بی منتهاست. ناصرخسرو. اوست مختار خدا وچرخ و ارواح و حواس زان گرفتند از وجودش منت بی منتها. خاقانی. نمی خواستم رفت ز ارمن ولیکن ز طوفان بی منتها میگریزم. خاقانی. شاید که در حساب نیاید گناه ما آنجا که فضل و رحمت بی منتهای تست. سعدی. باغ سبز عشق کو بی منتهاست جز غم و شادی درو بس میوه هاست. مولوی. و رجوع به منتهی و بی منتهی شود